همشو پاره کردم .
همه اون کاغذ ها،نامه ها ،و تمام خاطراتی که داشتم.
همه اون چیزایی که به اون ربط داشت رو ریختم دور،همونی که به خاطرش این وبلاگو زدم.
میخواستم ازش بگم اما نشد،عشق سپیده فرصت نداد.
باورم نمیشه یه روزی واسش جونمو میدادم،ولی حالا کسی که یه روزی جونمو براش میدادم و دائم به یادش بودم شده یکی مثله بقیه.
آخه چه جوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق چند ماهه سپیده عشقه 6 سالمو از بین برد،فکرشم نمیکردم یه روزی فراموشش کنم،ولی الان نه تنها فراموش شده بلکه هرچی ازش داشتمم مستقیم رفت تو آشغالی،این یعنی اینکه حاضر نیستم اون خطراتو به یاد بیارم و حتی یه لحظه هم بهشون فکر کنم.
انگار همه چی تو یه لحظه پاک شد،الان خیلی ها فکر میکنن هنوزم عاشق اونم ولی . . .
بیخیال.............................
وای که چقد سرمون شلوغ بود ،در تکاپوی رفتن آقاجون و مادر جون به سفر حج ،دقیقا 89.7.30 بود که یه مهمونی توپ واسه رفتنشون گرفتن و 89.9.5 هم مراسم ولیمه.
ولی خدایی خیلی خوش گذشت،خصوصا برگشتشون که کلی مهمون داشتن ،وای که چقد میخندیدیم.
خیلی ها مشتاق زیارت خونه خدا هستن ،ایشالا همه با هم.
ضمنا آقا حمید یه آیدی لطف کنید تا من مزاحمتون بشم.
نظرات شما عزیزان:
|